
مهم این است که من به عشق بودنت نفس میکشم ، به یادت میخوابم و به عشقت بیدار میشوم.
دلم به بودنت خوش است ، دلم خوش است که تو در این دنیای بزرگ زندگی میکنی و من نیز به عشقت زنده هستم.
به امید روزی نشسته ام که تو را ببینم ، هنوز به کسی نگفته ام که عاشق هستم.
هیچگاه احساس تنهایی نمیکنم ، حالا که تو را دارم هیچگاه احساس بی کسی نمیکنم، حالا که تو هستی هیچگاه احساس بی پناهی نمیکنم ، حالا که در کنارم نیستی هیچگاه احساس نمیکنم که دور از تو هستم ، تو در قلب منی و من تنها نیستم .
تو در قلبمی ، نزدیکتر از آغوش من ، نزدیک از آنی که دستهایت در دستهایم باشد.
مهم این است که در قلب منی ، میتپد قلبم برای لحظه دیدار اما دلتنگ نیستم زیرا مهم این است که همیشه در خاطر منی .
حالا که لحظه های زندگی را به یاد تو سر میکنم ، دلتنگی معنا ندارد، حالا که به یادت تک تک ستاره ها را میشمارم ، غصه خوردن دلیلی ندارد ، حالا که عاشقت هستم ، تنهایی در قلبم جایی ندارد .
نویسنده : سـعـیـد

میتوانم شمعی باشم که عاشق هزار پروانه است ، سوختن پروانه را باور ندارد و مثل خورشید گرم گرم است.
میتوانم سرابی باشم برای دلها ، زخمی باشم برای دردها ، سنگی باشم برای شکستنها.
میتوانم بشکنم دلها را، به بازی بگیرم قلبها را ، و بسوزانم نامه ها را.
میتوانم دو رنگ باشم یک قلب رنگارنگ داشته باشم ، میتوانم در آغوشها بخوابم و آرام باشم.
در مرامم نیست اینگونه باشم ، دلی سیاه و قلبی پر ازدحام داشته باشم .
آسمانی بی ستاره دارم ، قلبی آواره دارم ، نه شمع هستم و نه خورشید ، من یک دل مهتابی دارم.
من که دلم پر از درد است پس چگونه مرحمی برای دردهایم باشم؟
من که خود یک دلشکسته ام ، در غم عشق نشسته ام پس چگونه باید آرام باشم.
نمیتوانم بنویسم قصه رفتنها ، غرق شدن در سراب دلها را .
مینویسم که اسیر دلهای بی وفا بودم ، هنوز قصه تمام نشده ، من نیز قربانی یک عشق دروغین بودم.
نویسنده : سـعـیـد
تشنگی هم طعم دریا می گرفت
كاش امشب كوچه های منتظر
یك سلام گرم از ما می گرفت
این سكوت تلخ . دنیای من است
كاش دستت . دست دنیا میگرفت
آسمان ابری ترین اندوه را
از دل سنگین شبها می گرفت
پنجره دلتنگ چشمی آشناست
كاش می شد عاشقی پا می گرفت

نویسنده : سـعـیـد

آتشی در سینه دارم جای دل
من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ نا پیدای دل
همچو موجم یک نفس آرام نیست
بسکه طوفان زا بود دریای دل
دل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دل
ما ز رسوایی بلند آوازه ایم
نامور شد هر که شد رسوای دل
خانه مور است و منزلگاه بوم
آسمان با همت والای دل
گنج منعم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دل
در میان اشک نومیدی رهی
خندم از امیدواریهای دل

نویسنده : سـعـیـد

اون شال سرخ تو
نویسنده : سـعـیـد
نویسنده : سـعـیـد
دلم گرفته از این شبهای تنهایی

نویسنده : سـعـیـد

چه رسم جالبی ست ...
صداقتت را می گذارند پای سادگیت

نویسنده : سـعـیـد



که نلرزم ... اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار ... پاهاتم دراز کردی ... منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم ... با پاهات محکم منو گرفتی ... دو تا دستتم دورم حلقه کردی ... بهت میگم چشماتو میبندی؟ میگی آره! بعد چشماتو میبندی ... بهت میگم برام قصه میگی تو گوشم؟ میگی آره! بعد شروع میکنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن ... یه عالمه قصة طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمیشن ... میدونی؟ میخوام رگ بزنم ... رگ خودمو ... مچ دست چپمو ... یه حرکت سریع ... یه ضربه عمیق ... بلدی که؟ ولی تو که نمیدونی میخوام رگمو بزنم ... تو چشماتو بستی ... نمیدونی من تیغ رو از جیبم در میارم ... نمیبینی که سریع می برم ... نمیبینی خون فواره میزنه ... رو سنگای سفید ... نمیبینی که دستم میسوزه و لبم رو گاز میگیرم که نگم آااخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی ... تو داری قصه میگی.. من شلوارک پامه ... دستمو میذارم رو زانوم ... خون میاد از دستم میریزه رو زانوم و از زانوم میریزه رو سنگا ... قشنگه مسیر حرکتش! قشنگه رنگ قرمزش ... حیف که چشمات بسته است و نمیتونی ببینی ... تو بغلم کردی ... میبینی که سرد شدم ... محکمتر بغلم میکنی که گرم بشم ... میبینی نامنظم نفس میکشم ... تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت! میبینی هر چی محکمتر بغلم میکنی سردتر میشم ... میبینی دیگه نفس نمیکشم ... چشماتو باز میکنی میبینی من مردم ... میدونی؟
من میترسیدم خودمو بکشم! از سرد شدن ... از تنهایی مردن ... از خون دیدن ... وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم ... مردن خوب بود، آرومِ آروم ... گریه نکن دیگه! ... من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم دلم میگیرهها ! بعدش تو همون جوری وسط گریههات بخندی ... گریه نکن دیگه خب؟ دلم میشکنه... دلِ روح نازکه ... نشکنش خب...؟





نویسنده : سـعـیـد

عشق یعنی از زمستان تا بهار
عشق بامن، با تو معنی میشود
عشق بی من، بی تو تنها میشود
عشق یعنی اشک و آه و سوز دل
عشق یعنی یک خدا از جنس گل
عشق یعنی بت پرستی تا جنون
عشق یعنی کینه از دلها برون
عشق یعنی با یکی پیدا شدن
با یکی همدرد و هم آوا شدن
عشق یعنی آرزوهای بلند
عشق یعنی با همه اشکت بخند
عشق یعنی زندگیم وصله به توست
عشق یعنی قلب من در دست توست
عشق یعنی عشقه من زیبای من
عشق یعنی عزیزم دوستت دارم
نویسنده : سـعـیـد
نظرات شما عزیزان: